امام زمان

 

وقتی می گویم خدا کند که بیایی

 

شاید او می فرماید خدا کند که بخواهید . . . 

 

خداحافظی!

                                  تو میروی و من فقط نگاهت میکنم

                                     تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم

                           بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم

                                                                 اما 

                           برای تماشای تو همین یک لحظه باقی است

گل زرد

گل سرخی به او دادم ، گل زردی به من داد برای یک لحظه ناتمام ، قلبم از تپش افتاد با تعجب 

 

 پرسیدم : مگر از من متنفری ؟ گفت : نه باور کن ،نه ! ولی چون تو را واقعا دوست دارم ، نمی  

 

 خواهم پس از آنکه کام از من گرفتی ، برای پیدا کردن گل زرد ، زحمتی به خود هموار کنی

گفتگو با خدا

در روئیاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم ! خدا پرسید : پس تو میخواهی با من گفتگو کنی ؟! من در پاسخش گفتم : اگر وقت دارید ! خدا خندید : وقت من بی نهایت است ... در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی ؟ پرسیدم : چه چیز بشر , شما را سخت متعجب می سازد ؟ خدا پاسخ داد : کودکی شان ! اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند , عجله دارن که بزرگ شوند و بعد دوباره پس از مدت ها , آرزو می کنند که کودک باشند . اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند , و بعد پول هایشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند . اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش می کنند بنابر این نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده . اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند , و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند . دست های خدا , دستانم را گرفت , برای مدتی سکوت کردیم و من دوباره پرسیدم : به عنوان یک پدر می خواهی کدام درس های زندگی را فرزندانت بیاموزند ؟ او گفت : بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد . همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند . بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند . بیاموزند که فقط چند ثانیه طول خواهد کشید تا زخم های عمیقی در دل آنهایی که دوستشان داریم , ایجاد کنیم . اما سال ها طول خواهد کشید که زخم های آنان را التیام بخشیم . بیاموزند که ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد , کسی هست که به کمترین ها نیاز دارد . بیاموزند که آدم هایی هستند که او را دوست دارند . فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند . بیاموزند که دو نفر می توانند به یک نقطه نگاه کنند , و آن را متفاوت ببینند . بیاموزند که فقط کافی نیست آنها دیگران را ببخشند , بلکه آنها نیز باید خود را ببخشند . من با خضوع گفتم : از شما به خاطر این گفتگو متشکرم . آیا چیز دیگری هست که باید فرزندانتان بدانند ؟ خداوند لبخند زد و گفت : بیاموزند که ایمانشان را از دست ندهند . و اینکه بدانند , من اینجا هستم همیشه .