چند ورق کاغذ و یک دونه قلم، همیشه یار منه.
کاغذای خط خطی، از کنار در بازه پنجره....،
می پرن توی کوچه،سرحال از اینکه آزاد شدن.،
نمی دونن که اسیر دل سنگ باد شدن.......،
دیگه بیداریه شب عادتمه،همدم سکوت تنهایی من.،
تیک،تیک ساعتمه...تیک،تیک ساعتمه......
حالا من موندم و یک دونه ورق، که اونم از اسم تو سیاه می شه.،
همه چیم تو زندگی، آخرش به پای تو هدر می شه...
چشمونم فاصله رو، از پنجره دید می زنه...
دلم اسم تو رو فریاد می زنه........،
درای پنجره رو تا انتها باز می کنم......،
تو خیالم با تو پرواز می کنم........،
وبلاگتو دوست دارم...اگر خواستی به منم سر بزن..خوشحال میشم..معصومه جان